صخره مرجانی (7)

گویا  این مصنوع  دست یک "شلاق" است. در میان تسمه ها و رشته ها و ناله ها  و زجعه ها در هم  تنیده  "شلاق" آشنای  اسیری را شناختم . "حاج هاشم قادری " آشنای دوران قدیم  هیچ وقت  ندانستم کار او چیست . مردی با خدا  و مومن  نشان می داد . با چشمانی  دریده  و مهاجم . چنان در بافت چرمی شلاق  که پوکه مادی  روح اسیرش بود  تنیده بود  که آزاد شدن او امکان پذیر نبود . و سعی  ما و او بی نتیجه . بصدا در آمد و گفت : نمی دانستم  هر شلاقی را که بر پوست تن محکومی  می نواختم  دهلیزی برای روح خویش  می ساختم . تعداد  محکومان  شلاق خورده من  بسیار و تعداد  نواخت شلاق من  بی شمار . آن ابزاری که در دست داشتم ودر هوا می چرخاندم که  دردناکتر بر آن فرو دستان  بنشیند زندان پر دهلیز در هم پیچیده  روحم بود. چشمانم  دریده تر و دندانهایم به هم فشرده تر . صبر و تحمل  محکومان آنها را آزاد ومن را ذره ذره اسیر تر می کرد.

 

ناتوان از آزادی  روح اسیر "شلاق چرمی "  جاری شدیم در زمین و زمان در هر کجا که ذهن ما می شناخت  . هر کجا که افکارمان می فهمید و از همه جا بهتر آن" صخره مرجانی"  بود . با در آمیختن  ما  با او  احساسات بی شماری به   اشتراک گذاشته شد . حس کردم نوازش اقیانوس را بر پنجه  مرجان . حس کردم نواز ش دستان مادری را برگونه فرزندش. حس کردم پرواز یک خلبان  ژاپنی  سقوط کرده در اقیانوس را . حس کردم قایق رانی ماهیگیر سریلانکایی را  . حس کردم غوطه وری غواص نیوزلندی را . حس کردم شنای  بی پایان  یک  نهنگ  را . وفهمیدم  جاودانگی  عنصری به نام محبت را  در تمام دنیا ها و اینکه محبت سنگ بنای جاودان روابط تمامی هوشمندان است.  

 

 

 

تمام


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 دی 1395برچسب:, | 15:55 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود